محبت

روابط سالم در خانواده

  محبت برخی از ما فکر می کنیم که محبت زبانی ، تنها در رابطه پدرومادربا نوزادان وخردسالان ، معنا پیدا می کند . ابراز محبت زبانی در سنین بالاتر ( نوجوانی و جوانی ) پاسخ به نیاز آنهاست . فرزندان ما تشنه محبت هستند که باید آنها را سیراب کرد وگرنه در جای دیگر…

عاشورا

همراه با کاروان عشق از مدینه تا کربلا

۱۵ رجب ۶۰ ه. ق : مرگ معاویه وشروع خلافت یزید بن معاویه  نامه یزید به والی مدینه جهت اخذ بیعت با امام حسین ع اواخر رجب ۶۰ ه. ق : رسیدن نامه به والی مدینه و عدم بیعت امام حسین ع با یزید  ۲۸ رجب ۶۰ ه. ق : حرکت امام حسین ع از…

مدیریت رفتار

تعامل با ادیان

یهودیان بروجرد نقل کردند : در زمان آیت الله بروجردی که از مراجع تقلید سرشناس آن زمان بودند تعداد زیادی یهودی در بروجرد زندگی می کردند.  در آن زمان وقتی یک یهودی فوت می کرد هنگام تشیع جنازه باید از محله مسلمان نشین عبور می کردند تا به قبرستان یهودی ها برسند . بچه مسلمان…

زندگی

سه دقیقه در قیامت (کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی)

آخرین مرحله عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد آرام وسبک شدم درد از تمام بدنم جدا شد برای یک لحظه از نوزادی تا زمانی که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت . جوانی به من گفت برویم دو جوان دیگر در سمت راست وچپ من قرار گرفتند…

خدای مهربان

خدای خوبم

سارا بعد از مدت ها تنهایی خداوند برادری به او عنایت کرد . مادرش پرستار بود و مدتی در کنار فرزندانش نبود سارا  نیمی از روز را مدرسه می رفت وبعد از ظهرها از برادر کوچکش نگهداری می کرد. یک روز تعطیل وقتی از خواب بیدار شد شادی کنان رفت و برادرش را در آغوش…

اختیار

حکمتانه(هشتم)اختیار

و اما این داستان و وقایع از طرف هجمه های شیاطین برای فرزندان حضرت آدم ادامه دارد ،داشته و خواهد داشت . آگاهی ما از برنامه ریزی و توطئه ی شیاطین باعث می شود کمتر در کمین و تارهای تنیده شده این گروه قسم خورده برای اغفال انسان ها ، گیر کرده ، خود و…

عفت

حکمتانه (هفتم) عفاف

در جایی دیگر عفریت و گروهش به شهری وارد شدند .عفریت همینطور که در شهر می گذشت چشمش به رستورانی افتاد. دختر زیبایی را دید که کنار یکی از میزها به تنهایی نشسته بود . او خودش را به صورت دختر شیک وبا پرستیژ در آورد وارد رستوران شد وکنار دختر زیبا نشست . پرسید…

حکمتانه (ششم) کار

گروه ولهان به شهرکی رسیدند ولهان کارخانه ای را می بیند به شکل گارگرشده وارد آن می شود. نگاهش به جوانانی می افتد که با تمام سعی وهمت بدون آنکه ورود او را متوجه شوند مشغول به کارند.  ولهان نزدیک یکی از کارگران می شود و سوال می کند : خسته نشده ای ؟ چرا…

طبیعت

حکمتانه (پنجم) مدیریت

هزع که هنوز امید به ناآرام کردن زندگی انسان ها داشت به شکل جوانی درآمد و شروع به گشت در روستا کرد .  کشاورزی را دید که زیر سایه درختی نشسته وچای میل می کند . نزدیک شد و حال او را پرسید :  پدر جان خوبی ؟  کشاورز : خدا را شکر پسرم .…

حکمتانه (چهارم) حیوانات

از طرف دیگر گروه هزع با هزار نفر وارد روستایی شدند. هزع به سمت باغی می رود که ویلایی در آن ساخته شده  وسه بچه مشغول بازی هستند . دور باغ به جای دیوار شمشاد کاشته شده است.  هزع خود را به شکل یکی از همسایگان می کند وبه داخل باغ می رود . هزع : سلام…