از طرف دیگر گروه هزع با هزار نفر وارد روستایی شدند.
هزع به سمت باغی می رود که ویلایی در آن ساخته شده وسه بچه مشغول بازی هستند .
دور باغ به جای دیوار شمشاد کاشته شده است.
هزع خود را به شکل یکی از همسایگان می کند وبه داخل باغ می رود .
هزع : سلام عزیزان ، خوبید ؟
بچه ها : ممنونیم
هزع :می توانم با شما بازی کنم ؟
بچه ها : خوشحال می شویم اما شما بزرگ هستید ؟
هزع : من بچه ها را خیلی دوست دارم . چه گربه نازی ، چه سگ قشنگی ، اسم سگ وگربه تان را به من می گویید ؟
اسم سگمان بیلی و اسم گربه مان توبی
هزع : چه اسامی قشنگی ، هوا سرده چرا این ها را داخل خانه پیش خودتان نمی برید ؟
بچه ها : چون پدر ومادرمان اجازه نمی دهند.
هزع : چرا ؟ حیوان ها گناه دارند !
مقصر شمایید اگراصرار و پافشاری کنید مجبور می شوند حرف شما را گوش کنند . گریه و بداخلاقی کنید بیلی و توبی را داخل خانه ببرید .
هزع این را گفت وخداحافظی کرد و رفت .
بچه ها به داخل خانه کنار پدر ومادر آمدند.
بابا ، مامان مگر شما حیوانات را دوست ندارید ؟
مادر : چرا این سوال را می کنید مگر اتفاقی افتاده است ؟
بچه ها : چرا نمی گذارید بیلی وتوبی کنار ما داخل خانه زندگی کنند.
مادر : مگر نمی بینید چقدر مواظبشان هستیم . حیوانات را باید دوست داشت به آنها محبت کرد ولی هرگز نباید با آنها هم خانه ، همسفره و …… شد . یقینا آلودگی هایی دارند که به انسان منتقل خواهد شد.
بچه ها : خوب به آنها واکسن بزنیم تا بیمار نشویم .
پدر : عزیزانم منظور فقط انگل نیست . یک حیوان ترشحات دهان ، بینی ، ریزش مو و …. دارد که مناسب زندگی با انسان نیست .
من برای سگ وگربه شما کنار ویلا کلبه ی زیبایی ساخته ام و مواظبشان هستم . حتی بخاطر اینکه بیمار نشوند مرتب به دامپزشکی می برم .
مرز بین انسان و حیوان نباید فراموش شود .
عجیب است دیگر از این خواهش ها نکنید !!
فردای آن روز بچه ها در حالیکه در باغ ویلا بازی می کردند دوباره هزع به دیدن بچه ها آمد.
پرسید : چرا این ها هنوز بیرون هستند ؟ ! مگر اصرار به پدر و مادر نکردید ؟
بچه ها : چرا خیلی اصرار کردیم ولی آن ها قبول نکردند .
هزع در حالیکه در دلش خیلی عصبانی وخشمگین شده بود کمی در کنار بچه ها ماند و خداحافظی کرد و رفت .
شب هنگام گوشت استیک را به سم آغشته نموده و یواشکی به سمت باغ آمد و در کلبه سگ قرار داد .
سگ بیچاره که احساس کرد صاحبش آن را گذاشته گوشت را خورد .
صبح بچه ها به باغ آمدند تا به سگ وگربه شان غذا دهند در کمال ناباوری دیدند سگ به سختی بیمار است فکر کردند سرما خورده است .
ناراحت و گریه کنان به خانه رفتند و به مادرشان اعتراض کردند چرا نگذاشتی آنها را پیش خودمان نگاه داریم بیلی سرما خورده و مریض شده است.
محیط خانه کلی نا آرام و متشنج شد.
وقتی پدر آمد سریع بیلی را نزد دامپزشک برد ومتوجه شد بیلی مسموم شده است.
علت بیماری را یرای بچه ها گفت آنها به اشتباه خودشان و اصرار بی موردشان پی بردند از پدر ومادر شان معذرت خواهی کردند .
ولی هرگز هیچکدام نفهمیدند بیلی چگونه مسموم شده بود .