گروه ولهان به شهرکی رسیدند ولهان کارخانه ای را می بیند به شکل گارگرشده وارد آن می شود.
نگاهش به جوانانی می افتد که با تمام سعی وهمت بدون آنکه ورود او را متوجه شوند مشغول به کارند.
ولهان نزدیک یکی از کارگران می شود و سوال می کند : خسته نشده ای ؟ چرا پی در پی کار می کنی ؟
کارگر : خسته می شوم اما فکر می کنم کار بهتر از بیکاری است .
ولهان : انسان نیاز به استراحت دارد.
کارگر : درسته با کار جسم انسان خسته می شود ولی روحش شاداب و زنده می گردد. آدم بیکار احساس بیهودگی و افسردگی وحتی خستگی و کوفتگی می کند.
ولهان : در جامعه مدرن امروزی چه نیازی است که جوانان اینطور کار کنند ؟
کارگر : هر جامعه ای پیشرفتش وابسته به نیروی کار است. اگر در جامعه ای همه نیروی کارش کار کنند آن جامعه خود کفا و شکوفا می شود .
ولهان : چه نیازی است که خود کفا شوید ؟ وقتی بهترین ماشین و ماشین آلات از کشورهای پیشرفته برایتان فرستاده می شود شما فقط بدون زحمت لذتش را ببرید ؟
کارگر : چه فرقی است بین ما و آن ها چرا آن ها از عقل وفکرشان استفاده کنند و برای ما طراحی کنند وما فقط مصرف کننده باشیم ؟
اگر کار نکردن خوب بود ُ خود آن ها شایسته تر و سزاوارترند ُ بروند استراحت کنند !!
چرامدام تو ذهن مردم جهان سوم القا می کنند شما نمی توا نید !! در حالیکه مغزهای جهان سوم کشورهای جهان اول را پیشرفته کرده اند.
ولهان : وقتی این همه زحمت می کشید ومحصولاتتان از محصولات وارداتی گرانتر در می آید کار چه فایده ای دارد ؟!
کارگر : اولا محصول حاصل دسترنج خودمان است و توانسته ایم به این مهارت دست پیدا کنیم .
دوما همیشه کارخانجات خارجی برای نابودی رقیبشان قیمت را اول پایین اعلام می کنند و با شکست وبستن کارخانجات و شرکت ها خود را بی رقیب یافته ً وقتی کاملا وابسته به آن ها شدیم قیمت را می توانند هرقدر خواستند بالا ببرند.
آن وقت دیگر کار از کار گذشته و باید بدون اعتراضی مطیع بود .
این جاست که نیروهای عظیمی از لحاظ قدرت وتفکراز ما هدر می رود.
در عوض مردم و جوان های کشوری که ما وابسته به آن شده ایم روز به روز ازلحاظ علمی و قدرتی قویتر می شوند .
در حالیکه ما حتی دیگر قدرت تصمیم گیری هم نداریم وباید آن ها برای ما و به جای ما تصمیم بگیرند !
بزرگان ما هزاران سال پیش گفته اند که : نان خود خوردن ونشستن ً به که کمر زرین بستن و به خدمت دیگران ایستادن .
ولهان که از بحث کردن با این جوان نا امید شد از کارخانه بیرون رفت و به گروهش گفت : بدون اینکه دیده شوید بروید حواسشان را پرت کنید تا چند نفر به وسیله دستگاه ناقص شوند شاید دست از کار وتلاش بردارند.
اگر این ها به کار وتلاش ادامه دهند ما باید بند وبساطمان را جمع کنیم وبرویم . دیگر جایی بین آن ها نخواهیم داشت . هرگز به آدمیزاد رحم نکنید .
به هر طریقی به او ضربه بزنید حتی به قیمت جانش ُ آنوقت برگ برنده در دستان شماست.