زندگی جیره مختصریست
مثل یك فنجان چای
و كنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید كرد…
سهراب سپهری
خوشی و لذت زندگی برای هرکس معنای متفاوتی دارد؛ بسیاری از ما فکر میکنیم، برای لذت بردن از زندگی، هر لحظه، باید عادتها و روال معمولیمان را تغییر بدهیم و ستاره بشویم. ولی واقعیت این است که معمولی زندگی کردن هم، یک هنر است و مهارت نیاز دارد. ما می توانیم ستاره زندگی خودمان باشیم.
دوستان، بیایید با هم حرف بزنیم.
امروز می خواهیم در مورد یکی از موضوعات در حیطه ستاره شدن، بخصوص در شبکه اجتماعی حرف بزنیم.
فرو پاشی ستاره
سوال: در مورد سقوط ستاره شدن، چه می دانید؟ دوستان، اصلا از دست دادن، یعنی چه؟
می شود از جنبه های مختلف به موضوع نگاه کرد:
۱-از دیدگاه خود فرد: گاهی سقوط و فروپاشی، نسبت به آن چه که آن فرد باید باشه، در نظر گرفته می شود. مثلا ظرفیت این فرد باید در یک درجه و لول بالایی باشد ولی حالا نسبت به خودش، دچار فروپاشی شده است. در این نوع فروپاشی، خود فرد بیشتر از همه متوجه می شود و معمولا افراد از بیرون متوجه نمی شوند.
۲-نسبت به آنچه قبلا بوده است. مثلا فردی در دوره ای از زمان خیلی در جامعه مطرح بوده است و عکس او همه جا پخش، بوده است و حالا نسبت به آن زمان کم کارتر شده است. باید در نظر گرفته شود که این مورد، فروپاشی نیست. باید ما مفاهیم را خوب درک کنیم.
این نوع دوم، سقوط نیست بلکه دوره ای و موقتی است. همه ی انسانها در دوره کاری خودشان ممکن است دوره ای خیلی دیده شوند و دوره ای کم کارتر شوند.
۳-نسبت به دیگران: یعنی افراد خودشان را با دیگران مقایسه کنند و با خود می گویند که من نسبت به فلانی خیلی کم کارتر شده ام و لذا دچار سقوط شده ام. این هم اشتباه است.
به بیان دیگر:
الف. از دیدگاه خود فرد: فرد با خود می گوید؛ من نسبت به توانمندی ها و جایگاهی که می توانم داشته باشم، آگاهم و الان در آن جایگاه نیستم.
ب. از دیدگاه جامعه: جامعه نگاهش فرق می کند. وقتی زیاد ستاره را می بیند، می گوید خوب است و دارد می درخشد و وقتی کم ببیند می گوید، دچار فروپاشی شده است، کم کار شده است، الان دیگر دیده نمی شود و ….
مراحل رشد انسان
انسانها متناسب با چهار بعدی (جسمی، روحی، اجتماعی و معنوی) که دارند، مراحل رشد مختلفی را دوره عمر خود، تجربه می کنند.
- رشد جسمی
- رشد اجتماعی
- رشد روحی
- رشد معنوی
این رشد گاهی
- بیرونی
- و گاهی درونی است.
در نتیجه گاهی رشدی دارد که در جامعه دیده می شوند ولی گاهی رشد درونی دارد که از منظر عام، دیده نمی شود این همان رشد روحی-معنوی است. پس سقوط نیست. این تعاریف لازم است در بین انسانها جا بیفتد. این دیدگاه منجر می شود ما دیگر انسانها را قضاوت نکنیم چون ما که نمی دانیم آنها در کدام مرحله رشد خود هستند.
نکته مهم این است که تا وقتی که آن سقوط و فروپاشی در روان آن فرد اتفاق نیفتد، هیچ اتفاق بدی نیفتاده است.
زندگی، خوب و بدش شیرینه
هرکسی یه جور اونو می بینه
یه چرخه است، دایره ی زندگی
با لبخند می گذره به سادگی
از همون شروع رویاتو پیدا کن
دیروزتو انگیزه ی فردا کن
دایره ی زندگی پیش می ره
باز دوباره شروع کن
خودتو با دنیا روبه رو کن
هر کی باید روبه رو شه
با مسیری که پیش روشه
می بافه کلافتو زنگی
می سازی دنیاتو به سادگی
می گذره تکرار این لحظه ها
این می شه سرنوشت آدما
مونا برزویی
باید با احتیاط از کلمه سقوط استفاده کنیم.
سوال: خب دوستان خوبم، اگر سقوطی وجود داشته باشد واقعا چه انواعی دارد؟
انواع سقوط
۱-سقوط حرفه ای و شغلی
اگر به منظور انجام هر کاری، مرتبا بر آگاهی های خود بیفزایم کلا این نوع سقوط را کم در زندگی خود خواهیم داشت. این افزایش آگاهی هم از طریق مطالعه و هم از طریق یادگیری تجربه های موفق دیگران، می تواند انجام شود و یا حتی از راه های دیگر
هر چیزی نیازمند به روز شدن دارد. هر چیزی نیاز به تغذیه آگاهی دارد.
انتخاب های اشتباه هم گاهی می تواند سقوط حرفه ای را ایجاد کند.
مغرور شدن و غرور بی جا، هم می تواند باعث سقوط انسان شود. چون در این حالت انسان دیگر مشورت نمی کند، لذا ممکن است این غرور باعث شود که انتخاب های درستی در شرایط مختلف زندگی نداشته باشد.
۲-سقوط اجتماعی
یعنی ممکن است یک ستاره ای از دیدگاه مردم دچار سقوط نشود. از دلایل آن می توان به موارد زیر اشاره کرد:
رعایت نکردن موازین و هنجارهای اجتماعی است. هر جامعه ای، یک سری هنجارها و ارزش هایی دارد که ما باید آنها را رعایت کنیم تا مورد پذیرش و مقبولیت جامعه قرار بگیریم.
عدم توازن رفتار ما با ارزش های یک جامعه، یک نوع ناهنجاری، حساب می شود. همچنین اگر ما دوگانگی رفتاری داشته باشیم مثلا در ملاء عام یک رفتاری را بروز دهیم ولی در خفا جور دیگر رفتار کنیم، ممکن است این دوگانگی رفتاری ما، در جامعه به روشهایی انتشار پیدا کند که این خود یک نوع ناهنجاری رفتاری جدیدی به حساب می آید و دو رویی و ریاکاری به حساب می آید که موجب سقوط اجتماعی می شود. (زیرا آن چیزی که از این فرد دیده می شود با زندگی واقعی او تفاوت دارد)
۳-سقوط روحی و احساسی
این نوع سقوط، خیلی زیاد ستاره های کل دنیا را تهدید کرده است. بعض از ستاره ها در سطح کل دنیا در سنین جوانی، با یک عالمه شهرت، محبوبیت، ثروت باز دست به خودکشی می زنند. دوستان به نظر شما چه دلیلی می تواند داشته باشد؟ این جای حسرت دارد و یک سوال بزرگ است که چرا یک انسان می تواند به اینجا برسد که زندگی خود را تمام کند؟
تاخر فرهنگی
یک بحث جذاب در جامعه شناسی، به معنای تاخر فرهنگی یا Cultural delay یا Cultural lag وجود دارد. این تعبیر، به پدیدههایی در جامعه اطلاق میشود که عناصر مادی و معنوی یک فرهنگ همزمان وارد جامعه نشده باشد. معمولاً در این موارد عناصر مادی زودتر از عناصر معنوی وارد جامعه میشود. منظور از عناصر مادی در واقع امکانات ملموس قابل دسترسی و منظور از عناصر فرهنگی شرایط استفاده صحیح از این امکانات است
از نگاه دیگر، این تعبیر، زمانی است که یک فرایندی یا یک پدیده ای در کشوری و یا جامعه ای می آید ولی بقیه عناصر جامعه هنوز به آن پدیده جدید نرسیده اند. مثلا تلفن همراه یا شبکه اجتماعی وارد یک جامعه ای شده است ولی هنوز بقیه ابعاد و عناصر آن اجتماع آمادگی پذیرش چنین چیزی را ندارد. حالا در مورد افراد نیز اتفاق می افتد. مثلا می بینیم یک فردی در یک رشته خاص می رود یک استاد خیلی بزرگ می شود ولی بقیه ابعاد شخصیتی و فرهنگی وجود او به تناسب آن، هنوز بالا نیامده است یا میزان آگاهی ها و تجارب او به این میزان هنوز بالا نیست. که این بسیار خطرناک است. به اصطلاح می گویند اینها شخصیت های کاریکاتوری می شوند. در کاریکاتور مشاهده می کنید که یکی از اعضا را خیلی بزرگ تر می کشند. این در شخصیت افراد هم اتفاق می افتد مثلا یک بعد او خیلی بزرگ شده و بقیه ابعاد هنوز پائین مانده اند. لذا این افراد دچار تزلزل روحی می شوند و ممکن است دست به خودکشی بزنند.
این مسئله را از بعد فردی و اجتماعی باید خیلی جدی گرفت. لذا لازم است تمام افرادی که مسیر ستاره شدن را در پیش گرفته اند و همچنین خانواده های آنها، لازم است همیشه راهی برای افزایش آگاهی های خود بگذارند. یعنی با خود فکر نکنند که من فقط در این رشته خاص موفق هستم و دیگر نیازی نیست کتاب بخوانم. نیازی ندارم در مورد علوم روانشناسی و خودم بیشتر بدانم.
این غرور کاذب باعث این مشکلات خواهد شد.
۴-سقوط معنوی: بعضی از افراد وقتی به درجه ای از شهرت می رسند از نظر معنوی افت می کنند به اصطلاح می گویند خدا را دیگر بنده نیست.
این خیلی بد است زیرا وقتی انسانی اتصال خودش را با آن منبعی که تمام وجودش و تمام توانمندی اش از او است، قطع می کند و بگوید که این من هستم که دارم این حرف ها را می زنم، من هسنم که دارم این موفقیت ها را بدست می آورم. این جا دقیقا همان جایی است که نقطه سقوط و شروع قهقرا او است.
ما خیلی از ستاره ها را می بینیم که هر چه مقام آنها بالاتر می رود رابطه آنها با خدا نزدیک تر می شود و می گویند که من از خودم هیچ چیزی را ندارم و مهربان تر می شوند و انسان تر می شوند.
این واقعا می تواند ضامن بقای یک درخشش باشد که می تواند همیشه آن را تقویت کند.
۵-سقوط تاریخی
هر کدام از سقوط هایی که گفته شد را اگر جلوی آن را نگیریم، می تواند موجب سقوط تاریخی شود. همه ی انسانها فراز و نشیب دارند. همه ی انسانها بالا و پائین های روحی را تجربه می کنند. باید این مسائل را جدی بگیریم. مدیریت حالات و پیشامد های مختلف زندگی خیلی مهم است. در تاریخ زیاد دیده ایم که یک انسانی در دوره ای بسیار محبوب و موفق بوده است ولی در دوره ای از زندگی بسیار منفور و بدنام شده است و از خاطره ها فراموش شده است. که این، سقوط تاریخی است.
زندگی کارگردان مشهور مارتین اسکورسیزی را نگاه کنید با آن همه مشهوریت، باز مشاورهای گوناگون در زمینه روانشناسی، تاریخی و اجتماعی داشته است و هیچ گاه مغرور نشده است. افراد بسیار درخشان در تاریخ، بسیار مشاوره می گرفتند و نام مشاورهای خود را هم در برنامه هایی که داشتند می آوردند.
یکی از شاخص های مهم موفقیت، این است که شما به آگاهی های خودتان بسنده نکنید.
هر روز و هر لحظه ای که اخلاق دانش آموز بودن را از خودت دور کردی، بدان که داری سقوط می کنی.
یعنی انسان تا لحظه آخر، به هر درجه ای که برسد باید بگوید که من خیلی از چیزها را نمی دانم.
دانشمندانی مثل ابن سینا و ابوسعید ابو الخیر می گویند که
تا بدان جا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
یکی از شاخصه های که انسان می تواند بفهمد که در این رشته ای که هست، درست دارد راه را طی می کند یا نه؛ این است که اگر هر چی جلو می روید احساس می کنید چقدر چیزهایی است که نمی دانید. این نشانه این است که شما دارید درست راه را طی می کنید.
اما اگر فکر می کند که وای، چقدر من زیاد می دانم. این نشانه این است که مسیر را دارد اشتباه می رود.
درس روز
یک سوال ساده ولی پر معنی در مورد حس خوشبختی و مشروعیت روانی، می پرسیم.
سوال: آیا دوران کودکی شما را، به این نتیجه رساند که همین چیزی که هستید و جایی که هستید خوبه یا یک جایی در مسیر به این باور رسیدید که برای داشتن حق حیات حتما باید خارق العاده باشید؟
سوال: آیا با جایگاه اجتماعی خودتان راحت هستید یا از آن دیوانه های زیادی موفق هستید؟ یا برعکس شرمنده از متوسط بودن؟
تقریبا ۲۰ درصد ما در دسته بدحالانی هستیم که یا هیچ موفقیت هرگز ما را راضی نمی کند یا مدام به خودمان فوش می دهیم که شکست خورده ایم و منظورمان این است که به آن موفقیت های یک در میلیونی نرسیده ایم.
احتمالا در مدرسه خیلی تلاش می کردیم چون مطالب را دوست داشتیم بلکه حس اجبار به دلایلی که آن موقع معلوم نبود، می کردیم و فقط این را می دانستیم که من باید شاگرد اول یا دوم باشم و شب و روز بخوانیم. شاید الان استثنایی نباشیم ولی همیشه این فشار روانی وجود داشت که باید استثنایی باشیم. شاید قصه
بچگی ما این طوری بوده است. پدر و مادر توقع داشتند که ما خاص باشیم از نظر هوش، قیافه و محبوبیت. تا عزت نفس ضعیف خودشون تقویت شود. بچه باید به جایی می رسیده، بودنش کافی نبوده، انگیزه و سلیقه خود بچه اصلا موضوعیت نداشته، والد در خفا رنج می کشیده و نمی تونسته برای خودش ارزش قائل بشه، با افسردگی و خشم در زندگی خودش در جنگ بوده یا همسرش عذابش می داده، بچه چاره نداشته جز این که برای این ماموریت داوطلب بشود و یک کم حال بابا و مامانش را بهتر کنه. نگاه کردن به دستاوردها با این عینک عجیب است. چیزی که روزنامه ها و مجلات می گویند فرق دارد. این جوری یک کم شبیه بیماری روانی است. آنهایی که آسمان خراش می سازند، کتاب های پر فروش می نویسند، روی صحنه می درخشند و شرکت های بزرگ می زنند؛ شاید در واقع آدم های بدحال باشند و در مقابل، آنهایی که بی عذاب روح می توانند زندگی عادی را تحمل کنند و در حد متوسط بودن، راضی باشند، شاید آنها در عواطف، ستاره هستند و نخبگان روحی و روانی و ناخدایان جان.
دنیا تقسیم می شود
- به آدم های خوشبختی که می توانند معمولی باشند
- و لعنت شدگانی که مجبورند عالی باشند.
بهترین حالت برای این گروه دوم، بریدن است. یک دفعه بعد از سالها دستاورد اگر خوش شانس باشند یک روز نمی توانند از جا بلند شوند و می روند در افسردگی عمیق. اضطراب اجتماعی مثل خوره به جان آنها می آید. یک جورهایی چوب لای چرخ زندگی خودشون می شوند تا اجازه پیدا کنند در خانه بمانند. بریدن، یک دیوانگی اتفاقی یا قات زدن نیست. التماسی است برای سلامت روانی که به زبان نارسا و ناراحت، داره بیان می شود. بخشی از ذهن دارد تلاش می کند تا بخش دیگر را به رشد و خودشناسی و توسعه فردی مجبور کند. کاری که تا الان با بزدلی انجام نداده است. به شکل کاملا متناقض فرد می خواهد با مریض شدن، خودش را بیندازد در مسیر خوب شدن. واقعا خوب شدن.
در آن فاز بدحالی فرد با هوشمندی سعی می کند همه ی زندگی شغلی موفق ولی ناشادش، را ویران کند. شاید تعهداتش را کم کند.
در واقع اگر ما فقط بخواهیم همیشه ستاره در منظر جامعه باشیم و فقط باور داشته باشیم که وقتی حال خوب داریم که مرکز توجه باشیم. در آن صورت، حال هوای سودای پائیز را دوست نداریم آرامش را نمی دانیم در جا باید پیدا کنیم.
اگر با این هدف که فقط مرکز توجه باشیم، زندگی کنیم، در واقع داریم خودخواهی های خود را رشد می دهیم. این راه منجر به سقوط ما می شود. هدف ما در زندگی بسیار عمیق تر است. ما باید روز به روز بر آگاهی های خود از خویشتن و جهان پیرامون برای بهتر زیستن بیفزاییم.
مرکز حیات چیزی جزء وجود خداوند نیست. باید حول آن محور حقیقی، برای بهتر زندگی کردن تلاش کنیم هم برای زندگی خودمان و هم برای زندگی اطرافیانمان.
شاید موفقیت چیزی بیشتر از یک بعداظهر آرام با بچه ها نباشد یا یک خانه در یک محله معمولی.
اکثر فیلم ها، آهنگ ها و مقالات این طوری نیستند و مرتب دارند از جذابیت چیزهای دیگر می گویند (ماشین های اسپورت، تعطیلات در جزایز استوایی، شهرت، سرنوشت خوب و خوش، مسافرت فرس کلس و حسابی گرفتار بودن). گاهی این جاذبه ها واقعی هستند ولی اثر تجمعی آنها روی ما این است که لابد زندگی خود ما بی ارزش است. ولی مسیر زندگی خود ما هم می تواند پر از مهارت و خوشی و شرافت باشد. بزرگ کردن بچه های نسبتا مستقل و متعادل، حفظ یک رابطه قابل قبول در طی سالها علیرغم مسائل و مشکلات شدید، تر و تمیز نگه داشتن یک خانه، به طور منظم شبها خوب خوابیدن، خوش اخلاق بودن و مسئول بودن در یک کار متوسط، درست گوش دادن به حرف مردم، دیوانه نشدن و عصبانی نشدن از تناقض ها و سازش کاری هایی که باید در زندگی به آن تن داد.
وقتی یاد بگیریم که این ها را بی قضاوت و بی نفرت از خود ببینیم، این مهارت، گنجی است در شرایط ما که باید قدردان آن بود.
وقتی از انتظارات دیگران عبور می کنیم، می بینیم ثروت های واقعی زندگی، شاید چیزی نباشد غیر از سادگی، آرامش، دوستی بر مبنای آسیب پذیری، خلاقیت بدون مخاطب، عشق بدون امید و ناامیدی، یک حمام گرم، دوتا میوه خشک، یک گردو یا یک کم شکلات تلخ.
امروزه یک بخش از فضای مجازی به بچه ها اختصاص پیدا کرده است. خیلی از این بچه ها خودشان اصلا نمی توانند این فضا را بچرخانند. پدر یا مادرها خیلی سعی می کنند در این فضا عکس بچه های آنها بیشتر لایک بخورد و بیشتر دیده شود. این مسئله ممکن در آینده، مشکلاتی را برای بچه ها ایجاد کند.
هر چیزی که زندگی بشر را از تعادل و توازن خارج می کند، آسیب زننده است. این یک اصل است. شما وقتی به فرزندتان توجه بیش از اندازه لازم و ممکن می دهید، در نظر داشته باشید و مطمئن باشید که جای دیگر این بچه، دارد آسیب می خورد. این آسیب ها می تواند به صورت اشکال مختلفی باشد.
آسیب های کودکان کار مجازی
۱-آسیب شخصیتی
فرزند نیازمند محبت و توجه هست مثل آب که مایه حیات است ولی آب زیاد، سیل می شود و تخریب می کند. همه ی بچه ها نیازمند محبت و توجه برای رشد خصیت هستند تا شخصیت آنها در آرامش و عزت نفس و اعتماد به نفس شکل بگیرد. ولی وقتی این توجه از حدی بیشتر می شود دوباره مشکلات و آسیب هایی حتما، در آینده ایجاد خواهد کرد.
۲-استفاده ابزاری
نکته بعدی این است که این خانواده ها شاید خودشان هم نداند که دارند استفاده ابزاری از بچه هایشان می کنند. این استفاده ابزاری می تواند برای کسب ثروت، تبلیغات، برای بیشتر دیده شدن خودشون، برای رفع نیازهای خودشون در کودکی و جوانی که دیده نشده.
این یک آسیب برای بچه است. چون بچه با خود فکر می کند که اشکالی ندارد از او استفاده ابزاری کنند و ممکن است در بزرگسالی هم این مسئله برای او پیش بیاید.
۳-آسیب اجتماعی
نوعی چشم و هم چشمی ها و نوعی سطحی نگری ها در اثر این فضا در جامعه ایجاد می شود. یعنی این افراد بد از مدتی برای صفحه خود تبلیغات می گیرند و می روند مبلمان را عوض می کنند و..
و این سیر در صفحه مجازی انها، قابل مشاهده است. این سیر باعث یک سری چشم و همچشمی ها می شود. یک سری از افراد اینها را می بینند و با خود می گویند چکار کنیم که ما نداریم و بچه ما نمی تواند این طور باشد و یا حتی چکار کنیم که بچه نداریم. این سیر توازن جامعه و اجتماعی را بهم می زند.
کاشکی با حالت آگاهانه، هنرهای بچه ها را برای آموزش، انتشار بدهیم، آگاهی های آنها را افزایش بدهیم. البته نه به قصد کسب ثروت و افزایش طرفدار.
مثلا غزل حافظ را بدهیم بچه آگاهانه، بخواند و آن را انتشار بدهیم به قصد این که تشویق شود و اگر علاقه دارد آگاهانه، بچه این مسیر را ادامه دهد نه اینکه بیشتر لایک شود.
اگر به قصد این که چیزی را جذاب می گوید و خوش آیند آدم های بزرگسال است، نشر دهیم آیا فکر نمی کنیم که این بچه سه الی چهار سال بعد، حرکات جذاب بچگی اش کم می شود بامزه گی اش کم می شود. حالا آن وقت این توجه را باید چه جوری از دیگران بگیرد. آیا ما نباید الان هنری یا آگاهی به او تزریق کنیم تا سه الی چهار سال دیگر چیزی برای بیان کردن داشته باشد؟ اگر این کار اتفاق نیفتد متاسفانه این بچه ها قربانی کارهای اشتباه پدر و مادر خود می شوند.
مولانا تعبیر جالبی دارد او به انسانها عاقل می گوید آخربین. یعنی انسانهایی که فقط الان را نمی بیند.
چکار کنیم تا حد امکان جاودانه بمانیم
دو اصل مهم آفرینش:
الف. یک جمله ای هست که عدالت هستی را خیلی زیبا تبیین می کند. هیچ موفقیت، توفیق، هیچ دارایی در این دنیا، بدون پرداخت بها نیست. حتی زیبایی، سلامت و ….
می گویند کلاغ به آفرینش زیبای طوطی اعتراض کرد به او گفته شد در عوض زشتی تو باعث می شود تو همیشه آزاد باشی ولی طوطی زیبا همیشه در قفس است و طعم آزادی را نمی چشد.
هر چیزی در این دنیا بهایش پرداخت می شود و یک سناره هم دارد بهای زیادی می پردازد اگر در جایگاه خودش باقی مانده است.
ب. هر چیز ماندگاری، نیازمند تغذیه و نگه داری مدام است.
مثلا از یک گیاه باید مراقبت به طور مداوم صورت گیرد. سلامت انسان نیز احتیاج به مراقبت دارد. وقتی گفته می شود فلانی سالم است، این سلامت او یک پیام دارد. یعنی در طول فرایند زندگی، مراقبت های لازم را از سلامت خود انجام می دهد.
این ستاره بودن هم مثل هر پدیده دیگر، باید مرتبا تغذیه شود و نگه داری شود بهای آن می تواند:
۱-افزایش مداوم آگاهی
باید همیشه فکر کنی خیلی چیزها برای دانستن است زیرا کسی که فکر کند به قله رسیده، باید برگردد. چون از قله بالاتر که نداریم.
۲-زنده نگه داشته این پدیده با زنده نگه داشتن روح خود
روح انسان متناسب با شرایط متفاوت، تغذیه های متفاوتی نیاز دارد. انسان باید مدام خودآگاهی خود را بالا ببرد. مهارت های لازم زندگی و ارتباطی را یاد بگیرد.
۳-پرهیز از مغرور شدن
همیشه بعد انسانی خود را رشد دهیم.
۴-پرهیز از انزواطلبی
فاصله زیاد با افراد دیگر نگیریم. لازم است که به انواع و سطوح ارتباطات خود توجه کنیم.
۵-پرورش بعد معنوی و اتصال به منبع انرژی
ما هر چه مصرف انرژی بیشتری داشته باشیم باید خود را به منبع انرژی نزدیک تر کنیم تا بیشتر دریافت کنیم.
این اتصال معنوی در زندگی به ما کمک زیادی خواهد کرد.
۶-استفاده از تجربیات دیگران و مطالعه زندگی ستاره های دیگر
ما یک بار زندگی می کنیم ولی انسانهای هوشمند چندبار زندگی می کنند. چون از تجربیات دیگران استفاده می کنند. آنها می توانند عرض زندگی خود را افزایش بدهند. طولش که دست ما انسانها نیست.
سطر آخر
همه ما انسانها ممکن است گاهی دچار فروپاشی شوند. وقتی پیوسته رفتار شما مورد تحسین قرار می گیرد اکثر ما دچار توهم می شویم که ما یک خود مقدس داریم و آن را می پرستیم. این خودخواهی و خودپسندی باعث می شود که ما، دیگری های مهم را از دست بدهیم. افراد که ما را واقعا دوست دارد مثل اعضای
خانواده و همسر و فرزندان، را ممکن است از دست بدهیم. شواهد زیادی نشان داده است که اینها را معمولا سلبریتی ها از دست می دهند. در بزنگ های زندگی، این افرادی که ما را تحسین می کردند، ما را تنها می گذارند. ولی چون سلبریتی ها چنین انتظاری را ندارند دچار شوک می شوند و ممکن است دچار مشکلات روحی و روانی زیادی بشوند و حتی ممکن است دست به خودکشی بزنند و یا زودتر بمیرند.
درباره کودکان هم این مسئله به شکل دیگری مصداق پیدا می کند. این کودکان بخاطر دیده شدن، بارها و بارها مجبورند کاری را انجام دهد تا کلیپی زیبا از آنها گرفته شود تا جذاب باشد. این کودکان در فضای اینستاگرام، را کودکان کار مجازی هم می گویند.
این بچه ها ممکن است آینده خوبی نداشته باشند. چون طوری تربیت می شوند که باید مورد توجه باشند و دیده شوند. بچه ها وقتی بزرگ می شوند جذابیت دوران طفولیت را ندارند و دچار مشکلات روحی و روانی می شوند. حق رشد کردن و بزرگ شدن به کودکان مثل یک کودک معمولی بدهیم.
زندگیتون سرشار از نشاط و پوپایی و سلامتی