خدای مهربان

خدای خوبم

سارا بعد از مدت ها تنهایی خداوند برادری به او عنایت کرد . مادرش پرستار بود و مدتی در کنار فرزندانش نبود سارا  نیمی از روز را مدرسه می رفت وبعد از ظهرها از برادر کوچکش نگهداری می کرد. یک روز تعطیل وقتی از خواب بیدار شد شادی کنان رفت و برادرش را در آغوش…

حکمتانه (چهارم) حیوانات

از طرف دیگر گروه هزع با هزار نفر وارد روستایی شدند. هزع به سمت باغی می رود که ویلایی در آن ساخته شده  وسه بچه مشغول بازی هستند . دور باغ به جای دیوار شمشاد کاشته شده است.  هزع خود را به شکل یکی از همسایگان می کند وبه داخل باغ می رود . هزع : سلام…